غفلتی تاریخی
آیا غفلتی تاریخی در ادبیات داستانی معاصرمان رخ داده است؟
محمود نیکبخت قبل از آغاز کتاب «بوطیقای بوف کور»، حتی پیش از آوردن درآمد، از رخ دادن غفلتی تاریخی صحبت میکند در مورد اولین داستان بلند مهم در ادبیات معاصرمان؛ "بوف کور"، و آن را آسیبشناسی تمامی سالیان رفته بر معروفترین اثر صادق هدایت میداند. وی معتقد است که «هیچ کدام از نسخههای بوف کوری که در شش دهه گذشته خواندهایم، به ویژه از لحاظ نشانههای سجاوندی، منطبق بر متن دستنویس هدایت نیست.» و با وجود چاپ نسخههای خطی خود هدایت در این سالهای اخیر و در دسترس بودنشان باز هم هیچ کدام از نزدیکان و یا دوستان او به تغییرات بهوجودآمده در نسخههای ویرایششده اشارهای نکرده است.
مهمترین تغییری که به گفتهٔ نیکبخت در چاپهای متعدد "بوف کور" به وجود آمده حذف تمامی گیومههای فصل دوم در نسخههای دستنویس هدایت است «فرآیند اینگونه تغییر و تحریفها تا بدانجا گسترش یافته که همه گیومههای به کار رفته در تمامیِ بندهای فصل دوم ...بالکل، حذف شده است» و اینکه «هدایت تمام بندهای تکگویی درونی راوی را در فصل دوم در میان گیومه گذاشته...مبین دوگانگیِ روایت در دو فصل بوف کور است».
اهمیت این گیومهها در کجاست؟ و چه تاثیری در خوانش این اثر میگذارد که نیکبخت با چنین تاکیدی کتاب خود را با اشاره به آن آغاز میکند؟ هدایت تکگویی درونی را برای روایت خود انتخاب میکند تا بتواند از امکانات این زاویه دید برای نشان دادن روانگسیختگیِ راوی استفاده کند، در این راه البته به عقیده نیکبخت «مهمترین دستاورد هدایت یافتن جملههای رواییِ بسیار بلندی است که او توانست با ایجاد ویژگیهای تازه در آنها، به زبانی درخورِ تکگوییِ درونیِ راویِ روانگسیخته بوف کور دست یابد». هدایت با نگذاشتن نقطه در پایان جملهها و آوردن خط تیره به جای آن بر ناتمامی جملات راوی اشاره دارد و با استفاده از جملات معترضه پس از خط تیره مجالی مییابد برای نشان دادن دوگانگی شخصیت راوی مورد نظر خود. شالوده راویِ بوف کور بر این دوگانگی نهاده شده، دوگانگیای که «نشاندهنده تعارضهای ذهنی او میان شک و یقین، (موهوم و حقیقت) و آشکارسازی و پنهانکاری است»، تعارضها رفته رفته به توهم تبدیل میشود، توهمی که از مولفههای اصلی بیماری اسکیزوفرنی به شمار میآید و غالبا خود را به دو صورت در فرد بیمار به نمایش میگذارد؛ توهم دیداری و توهم شنیداری.
این توهم ناشی از غلبه بخش ناخودآگاه ذهن راویِ روانگسیخته بر بخش خودآگاه است و اهمیت آوردن یا نیاوردن گیومهها در بندهای روایت فصل دوم اینجاست که مشخص میشود. در ترتیب بروز این عارضهها میتوان گفت که ابتدا راوی در فصل اول با توهم دیداری مواجه میشود؛ جایی که از سوراخ دیوار بالای رف با دیدن صحنه-پیرمرد انگشت سبابه به دهان برده قوز کرده زیر درخت سرو و دختر جوان گلِ نیلوفر به دست-این توهم دیداری آغاز میشود و در پایان این فصل که با به خود آمدن در اتاق، «راوی احساس میکند از خواب بیدار شده» است پایان مییابد که این خود سر آغاز فصل دوم است، فصل مورد نظر محمود نیکبخت. نقطه تمایز آنچه را در نسخههای پُلیکپیشدهای که هدایت برای دوستانش از هند فرستاد با آنچه در اختیار ما قرار گرفته، نیکبخت در نوع توهم راوی بوف کور در این فصل میداند؛ «راوی در این فصل، برخلاف فصل نخست، میپندارد روایتی را مینویسد که دیگری بر او تقریر میکند و او تنها تحریرکننده آن است.» و در واقع نیاوردن تمامی گیومههای فصل دوم به معنای نادیده انگاشتن دور بستهای است که هدایت برای به نمایش گذاردن حرکت دایرهوار این ذهن روانگسیخته ترتیب داده است. چرا که در پایان بوف کور، دوباره با بازگشت به توهم دیداری راوی مواجه میشویم، با ادامه این فرآیند و به قول نیکبخت «تأکیدی بر تداوم روانگسیختگیِ او».
نیکبخت همچنین درونمایهٔ اصلی بوف کور را دو چیز میداند؛ «فقدان و میل»؛ دو مولفهای که از آغاز با آن مواجهیم، راوی که پدر و مادر خود را ندیده و به یاد ندارد، در پس این فقدان و با جایگزینی دیگران میل به همانندسازی و جانشینسازی پیدا میکند، برای نمونه جانشینی عمو به جای پدر و زن اثیری به جای مادر «خواست دیدن پدر و مادر که از کودکی با راوی همراه بوده و اکنون با پدیدار شدن نخستین رویا، دیدن سیمای عمو و دختر اثیری، خود استعاره و پاسخی به آن میل واپسرانده است». این بازی فقدان و میل باعث میشود تا در نظر راوی همه انسانها یک چهره داشته باشند؛ «صورت و سیمای همهٔ زنها (دختر اثیری، بوگام داسی، عمه و لکاته...)...انگارهای است که...به جای مادر ساخته است.» و یا «هیئت تمام مردها نیز (راوی، پدر، عمو، گورکن، پدر لکاته، خنزر پنزری و مرد قصاب) حاصل انگارهٔ پدر یا پیرمرد قوزی است» و نتیجه چنین انگارهای با وجود خواست و میل راوی در ابتدای فصل دوم مبنی بر غلبه بر این خیالات، چیزی جز مغلوب گردیدن و تبدیل به پیرمرد خنزر پنزری شدن در پایان کار نیست؛ «همانگونه که راوی در فرجام و برای دست یافتن به لکاته ناگزیر میشود خود یک پیرمرد خنزر پنزری شود».
نیکبخت در این کتاب غیر از بخش نخست که به شرح دادن تئوری خود میپردازد در بخش دوم نیز مجموعهای از نقدهای نویسندگان و منتقدانی چون هوشنگ گلشیری، رضا براهنی، آذر نفیسی، جلال آلاحمد و ... را بر بوف کور گرد آورده و تحت عنوان «پیشینه بوف کورشناسی در ادبیات معاصر» بررسی کرده است که این هم برای کسانی که به دنبال منبعی برای مطالعه در مورد بوف کور باشند مفید فایده خواهد بود.
ارسال نظر