دستنوشته زیبا و جالب رمضانی + تصاویر
شهید مدافع حرم نوید صفری دستنوشتههای جالب و عبرتآموزی دارد که مشاهدهی آنها خالی از لطف نیست.
نوید صفری از شهدای والامقام مدافع حرم است که آبان سال گذشته در سوریه به شهادت رسید. او در تاریخ 16 تیر ماه سال ۱۳۶۵ در استان تهران دیده به جهان گشود. شهید صفری که تاب دیدن جنایات داعش و حامیانش را نداشت، برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) و برای انجام عملیات مستشاری سه ماهه عازم سوریه شد.
وی در زمان اغزام به سوریه به تازگی متأهل شده بود؛ مراسم عقد این شهید بزرگوار هم ماجرای جالبی داشت. همسر شهید صفری این ماجرا را اینگونه روایت میکند: سال گذشته یعنی سال 95، در سالروز میلاد پربرکت امام حسن عسکری(ع)، در جوار شهدا بود که خطبه محرمیتمان خوانده شد. حال و هوای بهشتی بهشت شهدا، حال و هوایمان را عوض کرده بود. هر چه بود آرامش بود و آرامش. با هم عهد بستیم همراه و کمک حال هم باشیم برای رسیدن به خدا و رضایت او ... این روز مصادف بود با سالروز تولد قمری شهید مدافع حرم، رسول خلیلی و ارادت هر دوی ما به این شهید بزرگوار، شیرینی این روز را برایمان دوچندان و به یادماندنیتر کرد. روز قبل از محرمیت آمده بود بهشت و شهدا را برای مراسم دعوت کرده بود. میگفت حتی شهدای شهرستانی را هم دعوت کردم. به قول خودش آن لحظات بین زمین و آسمان ترافیکی شده... الحمدلله که تو رسیدی و من شیرینی وصالت به پروردگار، به لطف خودش در جانم نشسته و دل مرا نیز به شادی و آرامشت، آرام کرده.
شاید شیرینترین و جالبترین قسمت این مراسم این بود که خطبه عقد این شهید والامقام به صورت تلفنی توسط رهبر معظم انقلاب خوانده شده است. همسر شهید در روایت آن لحظات میگوید: نوید سر سفره عقد، قرآن را که دستش گرفت، نیت کرد و قرآن را باز کرد تا هر صفحهای که آمد باهم بخوانیم؛ آیه اول صفحه را که دید، لبخند زد و با آرامش نگاهم کرد، چشمانش از شوق برق میزد، آیه 23 سوره احزاب دلش را آرام کرده بود.
«مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِیلًا»: «برخی از آن مؤمنان، بزرگ مردانی هستند که به عهد و پیمانی که با خدا بستند کاملا وفا کردند، پس برخی پیمان خویش گزاردند (و بر آن عهد ایستادگی کردند تا به راه خدا شهید شدند مانند عبیده و حمزه و جعفر) و برخی به انتظار (فیض شهادت) مقاومت کرده و هیچ عهد خود را تغییر ندادند.»
شهید صفری 15 آبان سال گذشته در عملیات آزادسازی شهر البوکمال در استان دیرالزور سوریه زخمی شده و به اسارت تروریستها در آمد. دیگر از این شهید خبری نشد تا اینکه 20 روز بعد با آزادی کامل این شهر راهبردی از دست تروریستهای تکفیری، پیکر مطهر او پیدا شد. با یافتن پیکرش مشخص شد که او همچون ارباب بیکفن خود امام حسین(ع)، مظلومانه به شهادت رسیده و سر از تنش جدا شده است.
این شهید والامقام وصیت کرد که پیکر مطهرش را در حرم امام رضا(ع) طواف داده و در جوار شهید مدافع حرم رسول خلیلی با لباس پاسداری به خاک بسپارند.
به مناسبت ماه مبارک رمضان، در ادامه بخشی از دستنوشتههای رمضانی شهید نوید صفری را مشاهده میکیند.
"خدایا عمرم را بگیر و به عمر آقایم بیفزای. خدایا اعضا و جوارحم را در راه خود فدا کن و استخوانهایم را در راه دین خود خرد کن و ایمان را با گوشت و خون من درآمیز و بعد گوشت و خون من را در راه دین خود فدا کن و خونم را جاری و گوشتهایم را له و خرد کن ولی فقط مرا به غیر خود واگذار مکن که از همه این حالات و اتفاقات سختتر و تحملناپذیرتر است. 1394/04/12 16 رمضان"
شهید صفری ارادت خاصی به شهید مدافع حرم رسول خلیلی داشت؛ در ادامه متن و عکس یکی از دست نوشتههای شهید صفری خطاب به شهید خلیلی را مشاهده میکنید.
"سلام به خون شهیدان! سلام به ارواح شهیدان! سلام به انگیزه شهیدان! سلام به روزی که متولد شدند و روزی که در خون خود غلطیدند و شهید شدند. سلام به مدافعین حرم آل الله! و سلام به محمدحسن(رسول) خلیلی!
رسول جان سلام! از روز اولی که بر مزار تو آمدم و تو را در آنجا آرام دیدم و با یک دل پرشور و بیطاقت از محاصره عمه جان زینب(س) و آن شعر که روی مزار تو حک شده بود دیدم، از همان زمان دل به تو دادم و هر پنج شنبه که با دوستان به بهشت زهرا(س) میآمدم، حتما به تو سر میزدم. تا این که یک روز خود تنهایی به آنجا آمده بودم و بر سر مزار تو نشسته بودم ناگهان متوجه تاریخ تولد تو شدم و این که شما چهار ماه از حقیر کوچکتر از لحاظ سنی هستید و الا که شما بزرگ و چراغ راه ما هستید و ناگهان قلبم از جای کنده شد و به خود گفتم خاک عالم بر سرت که رسول چهار ماه از تو کوچکتر است، جهاد کرد و یک سال است به مراد دل و به زیارت ارباب رفته است و تو تنها کاری که میکنی این است که بر سر مزار او میآیی و روضهای میخوانی؛ از همان جا تمام سعی خودم را کردم که به تو برسم و این جاماندگی و دور افتادن را جبران کنم.
من از دیار حبیبم به دور افتـادم
بیا بیا گل نرگس برس به فریادم
یا صاحب الزمان(عج)! از شما خواهش میکنم که بساط رفتن حقیر مذنب را فراهم کن. رسول جان! وقتی خاطرات شما را شنیدم که آخرین باری که به تهران آمدی و پیکر رفیق شهیدت را آورده بودی و ساعت دو بامداد به دوستت زنگ میزنی و در گلزار شهدا قرار میگذاری و 72 ساعت هم نخوابیده بودی، کاملا خسته و بیتاب بودی طوری که دوستت میپرسد چه شده و ناراحت میگویی از شهدا جاماندم و باید شهید شوم و او میخندد و تو جدی به او میگویی من شهید میشوم و باز او میگوید تو این کاره نیستی و تو میگویی حالا خواهی دید و آن دیدار آخرین دیدار تو میشود."
در ادامه دست نوشتهی زیبای دیگری از این شهید بزرگوار که بسیار عبرتآموز است را مشاهده میکنید.
«دوست دارم در منتهای بیکسی باشم. در منتهای گمنامی دوست دارم بدنم زیر آفتاب سه شبانهروز بماند. دوست دارم بدنم از زخمهای جای پای دشمنان خدا و دین پر باشد و دوست دارم سرم را از پشت سر ببرند، همه این ها را دوست دارم زیرا نمیخواهم فردای قیامت که حضرت زهرا(س) برای شفاعت امت پدرش ظهور میکنند من با این جسم کم ارزش خود سالم حاضر باشم.
دوست دارم وقتی نامه عمل من باز شد و سراسر گناه بود حضرت اشارهای و نگاهی به بدن من کنند و بگویند به حسینم او را بخشیدم. انشاءالله خدا ما را فردای قیامت شرمنده حضرت امابیها(س) قرار ندهد. به ما رحم کن ای ارحم الراحمین! و ای ستارالعیوب! و ای غفار الذنوب!»
ساعت 20 ، 94/10/22
ارسال نظر