شهید بی سری که پس از 5 سال به خانه بازگشت +تصاویر
درست یکسال پس از شهادت شهید بیسر مدافع حرم «محسن حججی» , حال پیکر شهید بیسر مدافع حرم حزب الله لبنان شهید «ذوالفقار حسن عزالدین» به آغوش خانواده باز میگردد.
شهید هجده سالهای که در آبان سال ۹۲ به اسارت تروریستهای تکفیری داعش در میآید و تروریستها پس از اسارت دقیقاً مانند شهید حججی سر از تنش جدا میکنند و او را به شهادت میرسانند.
ذوالفقار عزالدین از اهالی منطقه صور لبنان و متولد یازدهم اردیبهشت ماه سال ۱۳۷۴ بود که در اولین روزهای درگیریهای منطقه غوطه سوریه توسط اصابت مین مجروح شد و به اسارت تکفیریها درآمد و تروریستها او را به شهادت میرسانند. تروریستهای تکفیری قبل از به شهادت رساندن ذوالفقار چندین سؤال از او میپرسند و پس از آن، ذوالفقار را مانند سرور و سالار شهیدان امام حسین (علیهالسلام) , سر از تنش جدا کرده و او را به شهادت میرساندند.
ذوالفقار قبل از شهادتش در خواب دیده بود که سرش بریده میشود. او بیدار میشود و مجدداً به خواب میرود که این بار امام حسین (علیه السلام) را در خواب میبیند که ایشان به ذوالفقار میفرماید: «عزیز من! سر تو را خواهند برید همانطور که بر سر من در واقعه کربلا گذشت. اما دردی حس نخواهی کرد، چون فرشتگان از هر طرف تو را دربر خواهند گرفت». چندی بعد، خوابش تعبیر شد و همانگونه که در خواب دیده بود به دیدار مولایش امام حسین (علیهالسلام) شتافت.
سردار سرلشکر قاسم سلیمانی فرمانده نیروی قدس سپاه پاسداران در مراسم چهلمین روز درگذشت مادر شهیدان حسین و اصغر ایرلو، در بیان مصداق و مثال عینی درباره قدرت ایدئولوژی مبتنی بر وحی خاطره شهید عزالدین را گفت که بغض گلوی خود و حاضرین در مراسم را گرفت. او گفت که «نوجوان ۱۷ سالهای که اخیراً (در سوریه) شهید شد، به مادرش میگوید، با توجه به خوابی که دیدهام این آخرین ناهاری است که باهم میخوریم، مادر اجازه تعریف خواب را نمیدهد. برای دوستانش اینگونه تعریف کرده بود. ۲ شب است که خواب میبینم که روی سینهام نشستهاند تا سرم از تنم جدا کنند، فریاد میزنم و آنوقت است که امام حسین (ع) میآید و میگوید، نترس درد ندارد سر من را هم بریدند، درد نداشت.»
لحظه اسارت شهید ذوالفقار عزالدین
پیکر ذوالفقار ۵ سال در دست تروریستهای تکفیری میماند و جاویدالاثرمیماند. زمانی که مادر خبر شهادت فرزندش را میشنود به فرماندهان میگوید: «پسرم را مانند حسین (علیهالسلام) ذبح کردند، چون او به من و چند تن از دوستانش گفته بود». او در ایام جاویدالاثری فرزندش تصویر آن لحظه را بزرگ، قاب کرده و در اتاقش زده و میگوید «ما نمیبینیم، اما پسر فاطمه اینجاست و سر پسرم را بر دامن دارد.»
img class=”image_btn” title=”شهید بیسری که پس از ۵ سال به آغوش خانواده بازگشت” src=”https://www.fardanews.com/files/fa/news/1397/5/21/894268_126.jpg” alt=”” width=”650″ height=”453″ align=”” />
در همان ایام، مادر ذوالفقار در تاب دوری از فرزندش نامهای برایش مینویسد و در سخنانی سرتاسر شکوه و اقتدار مینویسد: «فرزندم ذوالفقار.. خدا تو را رو سفید بگرداند همینطور که مرا در مقابل زهرا (س) روسفید کردی… من روز قیامت با افتخار میایستم در حالیکه سر خونی تو را در بغل دارم و با دست خودم خون تو را به آسمان پرتاب میکنم تا فرشتگان با خون تو بالهای خود را آراسته کنند… شکایت خود را از قومی که با بریدن سر فرزندم قلب مرا شکستند و مرا از شرکت در عروسیش (تشییع جنازه) محروم کردند به امیرمؤمنان (ع) خواهم کرد.. فرزندم خون تو ضامن من نزد خدا خواهد بود و باعث افتخار من است.
img class=”image_btn” title=”شهید بیسری که پس از ۵ سال به آغوش خانواده بازگشت” src=”https://www.fardanews.com/files/fa/news/1397/5/21/894269_841.jpg” alt=”” width=”650″ height=”453″ align=”” />
وصیت شهید عزالدین به خانواده اش
فکر نکنید که با کشتن فرزندم طاقت مرا میگیرید… فکر نکنید که با بریدن سر فرزندم قلب زینبی مرا پاره میکنید… به خدا قسم که من منتظر بازگشت پیکر فرزندم هستم تا عطر سرورم زینب (س) را از آن استشمام کنم… میخواهم او را در سینه خود فشار بدهم و عطر شهادت را استشمام کنم… میخواهم بایستم و با صدای بلند بگویم خداوندا این قربانی را از ما بپذیر… و خون تو را بر آسمان بریزم تا زهرا (س) خون تو را بگیرد… پسرم قلب من برای تو بیتابی میکند ولکن زینب (س) با صبر خود بر قلب من دست کشید… پسرم ما هر روز منتظر بازگشت تو هستم تا با ریختن گل روی پیکرت عروسی تو را بگیرم… منتظر تو هستم و اشکها مرا آتش میزنند.. تهنیت پسرم که در بهشتی… تهنیت…»
حال پس از ۵ سال گمنامی، دعای مادر اثر میکند و پیکر ذوالفقار عزالدین باشکوه خاصی در میان انبوه مردم به آغوش خانواده باز میگردد و سرانجام فراغ خانواده با شهید جوانشان پایان میپذیرد. مادر ذوالفقار که خوشحال از آمدن پیکر فرزندش است میگوید: «از سیدحسن نصرالله تشکر میکنم که پیکر پسرم را برایم آورد. ما همه فدای اسلام و حامی مردم مظلوم مسلمان هستیم.». پدر ذوالفقار با استواری و صلابت پس ازآنکه پیکر فرزندش آمده میگوید: «خوشحالم که پسرم به بالاترین مقام رسید و شهید شد. من و همه خانوادهام فدای سید حسن نصرالله هستیم و آرزو میکنیم تا پیکر دیگر شهدای مفقود الاثر به آغوش خانوادههایشان بازگردد.»
ارسال نظر