روایت دختر سفیر وقت ایران از زندگی یک آقازاده +تصاویر
دختر شهید آقاییپور، دیپلمات شهید منا، در صفحه اینستاگرامش روایتی از ساده زیستی یک سفیر در زندگی شخصیاش به اشتراک گذاشت.
خبر عروسی پسر سفیر ایران در دانمارک چند روزی است که نقل محافل مجازی است. برگزاری مراسم مجلل عروسی در یکی از تالارهای معروف شهرک غرب با حضور مهمانان سرشناس از چهرههای سیاسی انتقاد کاربران را به دنبال داشت. علاوه بر این، عروس این خانواده دیپلمات هم کمتر از خود مراسم حاشیه نداشت. او که یک مدل و طراح لباس اینستاگرامی با میلیون ها فالوور است صحبتهایی درباره برند و لباسهای مارک داشته که نارضایتیهایی را در محافل مجازی ایجاد کرده است. انتقاد کاربران بیشتر بر این است که زمانی مسئولان جمهوری اسلامی ایران، سادهزیستی را شعار زندگی خود قرار داده بودند و بر اساس آن زندگی میکردند اما چه شده است که شنیدن و دیدن سادهزیستی یک مقام مسئول باید باعث تعجب و خوشامد مردم باشد؟
در این میان شنیدن حکایت دختر یک دیپلمات شهید، از سادهزیستی پدرش شاید خالی از لطف نباشد. دختر شهید آقاییپور_یکی از ۴۶۵ شهید ایرانی حادثه منا_ در صفحه اینستاگرام خود روایتی را تعریف میکند که نشان میدهد با وجود همه این سروصداها و رنگو وارنگیها میتوان سادهزیست بود.
محمدرحیم آقایی پور، سفیر سابق جمهوری اسلامی ایران در اسلوونی در سال 94 در فاجعه منا به شهادت رسید.
دختر شهید آقایی پور در صفحه اینستاگرام خود نوشته است:
"پارکینگ رزیدانس اسلوونی:
سوار بنز شده اید و برادر جان نشسته کنار شما. دارد با ذوق پسرانه اش همهی امکانات ویژهی ماشین را بررسی میکند.
شما هم به همهی سوال هایش با آرامش جواب میدهید و درست همان جایی که شیفته شدن را در چشمانش میبینید یکباره میگویید:"، ولی باورت میشه؟ برای من هیچ ماشینی راحتی RD قدیمی مون رو نداره"
۲) چند ماهی میشد که از اسلوونی برگشته بودید... کتونی مارک دار برادر جان تنگش شده.
مادر زنگ میزند به من که:" ما داریم میرویم خرید! نگران نشوی". دیر میکنند.
زنگ میزنم به مادر که: "کجایید؟ مگر نرفته اید فلان مغازه؟ "
مادر جدی و قاطع میگوید:"نه؟! رفته بودیم کفش ملی! بابا گفتند کفشهای اونجا هم خیلی خوبه".
۳) چند ماهی میشد که از اسلوونی برگشته بودید... برادر جان با ذوق و شوق میآید خانه. شما را محکم بغل میکند. شما آرام میزنی روی شانهاش که: "چه خبرا داداش حسین؟ ".
صدایش پر از ذوق میشود "یه خبر خیییییلی خوب! ثبت نام کردم برای اردوی جهادی".
لبخند عمیق ات تا چشم هایت میرسد:"احسنت"
۴) این روزها برادر جانمان دانشجو شده. تولدش نزدیک است و موبایلش نفسهای آخر را میکشد. با هم گپ میزنیم. میخندیم. لابه لای حرفهایمان میگویم: "باید برایت کادو یه گوشی خوب بخریم! فلان مدل چه طوره داداشی جان؟ "
نه چهره و صدایش؛ که حالا لحن حرف زدنش با شما مو نمیزند وقتی میگوید"نه خواهر جان!. فقط یه گوشی ایرانی... شبیه گوشی نفسی"
پ. ن۱: ساده زیست بودن یک سفیر در زندگی شخصی اش لازم است و ارزشمند. اما انتقال آن به خانواده اش شاید ارزشی بزرگ تر.
پ. ن۲: اللّهُمَّ اجْعَلْ عَواقِبَ امُورِنا خَیْراً"
ارسال نظر