به گزارش اکونا پرس،

روزنامه ایران نوشت: «هر آن چه را به چشم‌تان خوار می‌آید، که فکر می‌کنید هرگز دلتان نمی‌خواهد دوباره از آن استفاده کنید، که کهنگی و زهوار دررفتگی‌اش روی اعصابتان است، که دِمُده و قدیمی شده، می‌تواند گزینه مناسبی باشد برای کسی که گاه بی‌خیال و گاه با وسواسی هرچه تمام‌تر توی بساط کهنه فروش‌ها چشم می‌گرداند تا متاع مورد‌ نظرش را بیابد؛ یخچال ارج ۵۰ سال پیش، گاز رومیزی سه شعله، بخاری برقی سیم سوخته، لباسشویی دوقلوی بدون آبکشی، دراور ۴ کشوی پایه شکسته، اتوی در حد نو، بشقاب‌های چینی مسعود، ملامین‌های طرح لیلی و مجنون رنگ ورورفته و حتی کوبلن‌های دوخته و قاب شده که انگار همین الان از روی دیوار سالن پذیرایی خانه‌ای قدیمی با پرده‌های آویخته و مبل‌های رویه کشیده، پایین آمده و گوشه خیابان به نظاره عابران نشسته‌اند.

تمام این‌ها می‌تواند اسباب گذران امور خانه‌ای شود که ساکن‌اش چپش آن قدر پر نیست که راه فروشگاه‌های بزرگ و کوچک شهر را پیش بگیرد و جنس نوی جعبه شده و سلفون کشیده را با گارانتی بخرد و به خانه ببرد. برای او خیابان مازندران حوالی میدان امام حسین مکان مناسبی است برای آن که از این دکان به آن دکان برود و جنس‌ها را خوب سبک و سنگین کند و بین لوازم کار کرده، دنبال کمتر کارکرده‌ها بگردد.

گاهی البته شانس یارش می‌شود و سر باری می‌رسد که لوازمش در حد آکبنداند و اگر بداند از بخت بد عروسی نگون‌بخت این شانس نصیبش شده، شاید دلچرکین شود و قید خرید را بزند؛ همان‌طور که دل زن خریدار برنمی‌دارد جهاز عروس مرده را که فقط دو ماه استفاده شده، بخرد و به خانه ببرد. چیزی در گوش شوهرش می‌گوید و فروشنده را که متوجه تردیدشان شده، معطل می‌گذارد. فروشنده انگار که نامی از «شگون» به گوشش خورده باشد، با دستمال روی شیشه براق بوفه می‌کشد و در حالی که سعی می‌کند لحنش آمرانه نباشد، می‌گوید: «شگون چه معنی دارد خواهرم؟ آن بنده خدا هم عمرش به دنیا نبوده. اثاثش را درسته فروختند که مادرش غصه نخورد وگرنه خب خودشان استفاده می‌کردند لابد. چه اشکالی دارد؟ شگون مگر به اسباب و اثاثیه است؟ اسباب بی‌جان چه تأثیر دارد در سرنوشت آدم؟ اصلاً کاش به شما نمی‌گفتم این را. گفتم که بدانید نو است.»

زن اما هنوز دلش راضی نیست. مردد است. چشمش خیره مانده روی آینه بلند که آن را جدا از شمعدان‌های سه شاخه نقره‌ای گذاشته‌اند اما قشنگ معلوم است با هم ست هستند. انگار با آدم حرف می‌زنند. نمی‌دانم عروس چرا و چطور مرده اما قیافه زن جوانی را مجسم می‌کنم که دارد توی آینه خودش را نگاه می‌کند. در حالت‌های مختلف، سر عقد، شب عروسی، صبح زود در نور ملایم و غروب، همان وقت‌هایی که حتماً نمی‌دانسته چیزی تا پایان عمرش باقی نمانده و چند صباحی دیگر هر تکه جهیزیه نازنینش گوشه و کنار بساط کهنه فروش‌ها برق خواهد زد. زن عاقبت تصمیم می‌گیرد یخچال دودر نقره‌ای را بخرد و ماشین لباسشویی را که نایلون گلدوزی‌دار رویش هنوز خاک نگرفته. اتو بخار پرسی را هم برمی‌دارد اما تخفیف می‌خواهد. فروشنده قسم می‌خورد: «به والله که چیزی برایم نمی‌ماند. یخچال و ماشین که اصلاً جای چانه ندارد. کف کف است. اتو را ۳۰۰ گفتم، شما ۲۵۰ بدهید. نو است به خدا. اصلاً کار نشده.»

نزدیک ظهر است و جنب و جوش خیابان محسوس. بعضی‌ها مشغول شستن بدنه و داخل یخچال‌ها و اجاق گازهایی هستند که بیرون مغازه گذاشته شده‌اند. بوی وایتکسی که در فضا استشمام می‌شود، مال مخلوط سفیدکننده و مایع شوینده‌ای است که در آبپاش‌های بزرگ پمپدار ریخته‌اند و روی لوازم اسپری می‌کنند و با ابرهای بزرگ به تمام بدنه می‌کشند تا سفید و نو به‌ نظر بیایند. هر چه نوتر باشند، مشتری‌شان هم بیشتر است. بعضی‌هایشان هم واقعاً نو دیده می‌شوند. حتی کارتن و ضربه گیر را دورشان کشیده‌اند تا به ظاهر چیزی از آکبندها کم نداشته باشند. گر چه کسی مدعی نو بودنشان نیست و همین قدر که نزدیک به نو باشند، خودش مزیتی است. اسباب و اثاثیه از داخل مغازه‌ها تا بیرون چیده شده‌اند. لوسترهای خاموش و خاک گرفته از سقف بعضی مغازه‌ها آویزان است. صندلی و مبل‌های قدیمی تک، نیاز به شست‌و‌شو دارند و بعضی‌هایشان اگر تمیز و جلاداده شوند، چیزی از زیبایی و اصالت کم ندارند. «بیشتر کسانی که اینجا برای خرید می‌آیند، قشر ضعیف هستند. بی‌رودربایستی پول ندارند وسیله نو بخرند. تفاوت قیمت هم خیلی زیاد است. اینجا با کمترین قیمت می‌توانند وسیله‌ای بخرند که کارشان را راه بیندازد، دانشجوها هم هستند؛ دانشجوهای شهرستانی که اینجا خانه می‌گیرند. وسیله می‌خرند و استفاده می‌کنند و هر وقت هم که دیگر نخواستند، به خودمان می‌فروشند دوباره.»

این را یکی از کسبه راسته سمسارها می‌گوید و درحالی که به یک یخچال یک ‌در قدیمی اشاره می‌کند، ادامه می‌دهد: «الان همین یخچال سالم سالم است. قیمتش ۲۰۰ هزار تومان است. حالا شما حساب کن یک یخچال نو چقدر درمی‌آید؟ یا یک تکه وسیله چوبی. الان همین صندلی‌ها که بیرون است، هر کدام را ۴۰ هزار تومان می‌دهیم. قدیمی و مرغوب است. حالا جنس بی‌کیفیت نو را دارند سه چهار برابر همین می‌دهند.»

سال‌هاست شغلش همین است و یکی دو سال اخیر وضعیت کاسبی‌شان با این که همیشه بد نبوده، خراب شده. «به‌ خاطر همین سایت دیوار است. قبلاً مردم برای فروش لوازم دست دوم فقط سراغ سمسارها می‌رفتند. الان خودشان مستقیم وسیله‌شان را می‌گذارند و می‌فروشند که هیچ حساب و کتابی هم ندارد. اول این که قیمت‌ها را گران می‌گذارند و دیگر این که گاهی کسانی در این پوشش کلاهبرداری می‌کنند و بدنامی‌اش برای سمسارها می‌ماند. ما کارمان این است و اصول قیمت‌گذاری را می‌دانیم اما مردم خودشان عدد درستی ندارند و قیمت‌هایی که روی اجناس‌شان می‌گذارند گاهی واقعاً حیرت‌آور است. فکر می‌کنند باید کمی از قیمت نویش کم کنند در حالی که این‌طور نیست. جنسی که از مغازه بیرون آورده می‌شود. حتی اگر کم کار و نزدیک به آکبند هم باشد، باز افت قیمتش زیاد است.»

آنتیک فروش‌های راسته هم مشتری‌های خودشان را دارند. بستگی به این دارد که دنبال صندلی لهستانی قدیمی باشید یا میز کنسول چوب آبنوس یا ظروف چینی طرح اروپایی که دیگر توی چینی فروشی‌های تیمچه بازار هم نمی‌توانید اثری ازشان پیدا کنید. اینجا اما بسته به شانس‌تان ممکن است آنچه را دنبالش هستید به تورتان بخورد. اتفاقاً این جور جنس‌ها حالا خریدار دارد. همان میل رجوع به گذشته یا نوستالژی که یک جورهایی بین بعضی‌ها مد شده که اگر چند تکه چینی گل سرخی داشته باشند، کلاسشان بالاتر است و عکس‌های اینستاگرامی‌شان قشنگ‌تر.

اینجا می‌شود بشقاب‌های گلسرخی ژاپنی را دانه‌ای ۲ هزار و ۵۰۰ تا ۴ هزار تومان خرید و به میز غذا رنگ و رویی خاطره انگیز داد یا صندلی لهستانی طرحدار را با دانه‌ای ۲۰۰ تا ۴۰۰ هزار تومان به خانه یا هرجای دیگری برد و دکوراسیون را تکمیل کرد. اتفاقاً کافه‌دارها یا تئاتری‌ها مشتری این جور لوازم هستند. در واقع آن‌ طور که صاحب یکی از آنتیک فروشی‌ها می‌گوید، بیشتر از ۲۰ درصد مشتریان این خیابان، دنبال دکوراسیون کافه یا صحنه تئاتر هستند. خیلی‌ها هم هستند که عشق‌شان همین وسایل قدیمی است وگرنه ضبط و پخش خراب و بی‌استفاده یا قهوه جوش از کار افتاده ۴۰ سال پیش مگر به درد مصرف می‌خورد؟

میز توالت قدیمی در آنتیک فروشی چشمم را می‌گیرد. از همان‌ها که آینه گرد بزرگ دارند و پایه‌های اریب بیرون آمده و دو قفسه کوچک قفلدار در دو طرف. یکی از قفل‌ها کنده شده و در، نیمه باز مانده. قیمت را می‌پرسم. فروشنده می‌گوید: «آن را فروخته‌ام، ۱۰۰ هزار تومان.» خودم را در آینه نگاه می‌کنم. چند نفر مقابل این آینه ایستاده‌اند و به چشم‌های خودشان زل زده‌اند؟ چشم‌هایی که دیگر نیست احتمالاً. یاد آینه و شمعدان عروس مرده می‌افتم. تصویرها در ذهنم جان می‌گیرند و با هم مخلوط می‌شوند. عروس را می‌بینم که در آینه قدیمی نگاه می‌کند و ذره‌ذره پیر می‌شود. دور چشم‌ها چروک می‌خورند. با صدای مرد تصویر ناگهان محو می‌شود: «از اینها به دستم می‌رسد باز.» از مغازه بیرون می‌زنم. دو، سه پیرمرد بساط کرده‌اند. چند تکه ظرف لب‌پر، ساعت زنگدار، خودکار استفاده شده و یک سری خرت و پرت بی‌اهمیت دیگر که نمی‌دانم خریدارش کیست، جلویشان چیده‌اند و مشغول گپ و گفت شده‌اند. اینجا هر چیز بالاخره به کار کسی می‌آید. هر آن چه به چشمتان خوار و بی‌اهمیت باشد.»