دلاورمردی ۴ برادر شهید مشهدی +عکس
پدر ۴ شهید مشهدی که فرزندانش یکی پس از دیگری در جبهههای نبرد حق علیه باطل شهید شدهآند، میگوید: فرزندانم یکی پس از دیگری بیرق دفاع از اسلام را برافراشتند.
در آستانه هفته دفاع مقدس فرصتی شد تا دیداری با خانواده بزرگوار چهار شهید گرانقدر محمدمهدی، عزیزالله، حمید و محمدتقی نظری داشته باشیم و پای صحبتهای آنان نشسته و از دلاوریها و فضیلتهای اخلاقی این شهیدان بلندمرتبه بهره ببریم. مشروح این گفتگو را در ادامه میخوانید.
تسنیم: لطفا بهعنوان سئوال نخست، ابتدا از خودتان و خانوادهتان بگویید و اینکه چند شهید در خانواده شما هستند؟
برادر شهیدان نظری: محمدحسین نظری هستم برادر چهار شهید. خانواده ما متشکل از ۵ برادر و دو خواهر است و من پسر کوچک خانواده هستم. برادرم آقا محمدمهدی در سال ۱۳۵۹ و در اوایل جنگ شهید شدند؛ پس از آن دو برادر دیگرم در سالهای ۱۳۶۱ و ۱۳۶۵ و در منطقه شلمچه به شهادت رسیدند. آقا محمدتقی نیز مدتی پس از جنگ و بر اثر عارضه شیمیایی در بیمارستان امام رضا (ع) به شهادت رسیدند.
پدر ما نظامی بود و قبل از انقلاب در هیئتها و تشکلهای مذهبی حضور پررنگی داشتند و بالتبع خانواده نیز مذهبی بودند. برادرم آقا محمدمهدی در ارتش خدمت میکرد که با شروع انقلاب در راهپیماییها شرکت میکرد و به عبارتی ساز انقلاب توسط ایشان در خانواده ما زده شد. در جریان جنگ تحمیلی نیز ایشان عازم کردستان شدند و قبل از شهادتشان در سال ۵۹، در وصیت نامه خود به برادرانشان توصیه میکنند که «سلاح مرا زمین نگذارید و از این نظام و انقلاب حفاظت کنید».
پس از شهادت ایشان، برادر دیگرم عزیزالله، راهی جبهه شده و دو سال بعد و در عملیات رمضان به شهادت میرسند و سه سال پس از آن حمید آقا به شهادت رسیدند؛ در واقع آقا محمدمهدی هدایتکننده ما در این جریان بود چرا که از نظر سیاسی، فکری باز داشتند و به توصیه ایشان و کمک خانواده در این مسیر قرار گرفتیم.
شما نیز همراه برادرانتان در جبهه حضور داشتید؟ اگر چنین است، خاطرهای از آن دوران برایمان بگویید.
برادر شهیدان نظری: بله من با برادرانم حمید و محمدتقی چندسالی جبهه بودیم. آنجا برادرم مسئول ترابری بود و من در دبیرخانه کار میکردم. ایشان یک روز به سراغم آمد و گفت که باهم به خط مقدم برویم. به منطقه نام پیرانشهر رفتیم. ماشین تویوتایی بود که متعلق به نیروهای دشمن بود و لاستیک جلوی آن ترکش خورده و جدا شده، ولی منفجر نشده بود. به برادرم گفتم آن ماشین شاخص ماست و بعد از آن دست نیروهای عراقی است. برادرم پرسید چرا رها شده است؟ که گفتم قبل از عملیات، حادثهای رخ داده و آنجا مانده است.
برادرم گفت: آماده شو برویم ماشین را بیاوریم. گفتم ما دونفر؟ گفت: آری و ماشینی را همراه با تجهیزات آورد و حرکت کردیم. سیم بکسل را به ماشین وصل کرد و به من گفت که پشت فرمان بشینم تا ایشان آن را به سمت خط خودمان یدک بکشد. ماشین، تویوتای فرماندهی دشمن بود و مجهز به لوازم مخابراتی، بیسیم، سلاح و تشکیلات پیشرفته؛ حرکت کردیم تا اینکه عراقیها متوجه قضیه شدند شروع کردند به شلیک؛ اما به لطف خدا موفق شدیم به خط برسیم و پس از آن نیروهای خودی تکبیر گفتند و ما را مورد تفقد قرار دادند.
در این دوران زمانی که برای مرخصی برمیگشتیم پدرم هم میخواستند به جبهه بیایند، اما برادرم میگفت: تا زمانی که ما هستیم نیازی به حضور شما نیست البته ناگفته نماند پدرم هم جزو رزمندهها بودند در دو عملیات شرکت داشتند.
از خصوصیات و ویژگیهای اخلاقی برادرانتان بیشتر برایمان بگویید.
برادر شهیدان نظری: از مهمترین خصلتهای برادرانم این بود که بسیار اهل کار، تلاش و انفاق بودند. بطوری که بخش قابل توجهی از درآمدشان را به فقرا کمک میکردند. کم غذا میخوردند و بیشتر عبادت میکردند. احترام به پدر و مادر نیز که ویژگی شاخص ایشان بود. پایان هر صحبتشان این بود که به پدر و مادر احترام بگذارید و آنان را فراموش نکنید.
برادرم محمدمهدی در زمان طاغوت در ارتش، درجه بالا و حقوق خوبی داشت، اما تمام آن را به فقرا کمک میکرد به طوری که پس از شهادتش ۱۲ خانواده به منزل ما آمدند و سراغ او را گرفتند. برادر دیگرم نیز یک روز که فقیری بر در خانه آمده بود اورکت خود را درآورد و به او داد؛ در واقع تمام برادرانم دست به خیر داشتند و اهل انفاق و کمک به دیگران بودند.
گفتید برادرتان شهید محمدتقی من نظری، جانباز شیمیایی بودند و پس از جنگ به شهادت رسیدند، در مورد ایشان بگویید.
برادر شهیدان نظری: یکی از خصوصیات و توصیههای پدر خانواده به ما این بود که میگفت: اجر کار خیر را باید خدا بدهد. من در عملیات والفجر گلوله به کتفم خورد. پدرم همیشه میگوید فرزندم را ندادم که چیزی از دولت بگیرم و کلا اهل پرونده و تشکیلات نبود.
برادرم محمدتقی در نیروی هوایی خدمت میکرد و از اوایل جنگ در جزیره خارک بودند که دشمن بارها آنجا را برای ایجاد اختلال در صادرات نفت ایران بمباران کرد و در یکی از بمبارانها ایشان شیمیایی شدند و تحت درمان بودند که پس از جنگ عارضه شیمیایی به ریه و کلیه رسید و در نهایت در بیمارستان امام رضا (ع) شهادت رسیدند.
حاج آقا نظری، شما به عنوان پدر چهار شهید بزرگوار کمی از خود و فرزندانتان بگویید چطور شد که تصمیم گرفتند این راه را دنبال کنند؟
پدر شهیدان نظری: اوایل انقلاب یک شب وقتی به خانه آمدم دیدم پسرم عزیزاله نیست؛ فکر کردم با دیگر بچهها به سینما رفته است. ساعت یک شب پسرم آمد. صبح هنگام نماز صبح به او گفتم به جبهه برود. گفت: آقاجان من ۱۲.۵ سال دارم و مرا به جبهه نمیبرند مگر اینکه نامهای از طرف والدین ببرم. گفتم برو نامه را بیاور. صبح نامه را آورد و امضا کردم، اما مادرش گفت: نمیخواهد بروی و او گفت: مادر جان میخواهم بروم راه کربلا را باز کنم. پیش از آن هم به او گفته بودم یا شما به جبهه برو یا من میروم که گفت: ما پنج برادر مثل شیر غرش میکنیم هر وقت ما شهید شدیم شما اسلحه ما را بردار. آفرین بر تو پدر!
یک شب نیز در خواب دیدم در خانه را میزنند و وقتی باز کردم یک نفر گفت: فرزندت در بیمارستان زخمی شده است. در خواب به بیمارستان رفتم و از پرستار پرسیدم که پسرم کجاست و او گفت: طبقه بالاست. رفتم بالا دوباره از پرستار دیگری پرسیدم او هم گفت: طبقه بالا. چهار طبقه به همین منوال رفتم تا رسیدم به اتاق بزرگی که چهار طرف آن پنجره داشت و پسرم حمید روی تختی دراز کشیده بود و از وی پرسیدم چه شده؟ گفت: سرم زخمی است.
از خواب برخاستم و تعبیر خواب را از مادرش پرسیدم و او گفت که حمید بدهکار است؛ به قوچان برو و ببین به چه کسی بدهی دارد. مسگری بود که ۵۰ تا تک تومانی از پسرم طلبکار بود و گفت: نیازی نیست، اما اصرار کردم که باید بگیرد؛ پس از آن از پسر عمهاش که با هم جبهه بودند پرسیدم و او کتابفروشی را معرفی کرد و خلاصه هرچه بود پرداخت کردم.
فرد دیگری را معرفی کردند و گفتند پسرم از او طلبکار است؛ به منزل آن فرد رفتیم و به همسرش گفتیم که حمید ما وصیت کرده که طلبش را بخشیده است. پس از آن به مشهد بازگشتیم. مدتی بعد دوباره همان خواب را دیدم و این بار پسرم سرش را نشان داد و گفت: «ببینید جای زخم اصلا مشخص نیست». میخواهم بگویم که مال مردم چقدر اهمیت دارد و خداوند از مثقالی از مال مردم نمیگذرد حتی اگر شهید شده باشی. فرزندانم یکی پس از دیگری بیرق دفاع از اسلام را برافراشتند.
خانم نظری، برادر برای خواهر بسیار عزیز است. شما به عنوان خواهر چهار شهید از برادرانتان بگویید و اینکه چگونه راضی شدید که تمامی آنها به جبهه بروند.
خواهر شهیدان نظری: یک شب برادرم مهدی گفت: من کارهایم را انجام دادم میخواهم به جبهه بروم و برای خداحافظی و حلالیت آمدهام. زمانی مادرم فهمید ناراحت شد و او به مادرم گفت: به خدا بسپارید تا زمانی که اسلام پیروز شود ما هستیم، نگران نباشید.
به همراه مادرم به بازار رضا رفتیم برای برادران دیگرم عزیزاله و حسین که کوچک بودند کت شلوار گرفت. به مادرم گفت: انشاءلله میخواهم وقتی از جبهه برگردم داماد شوم.
وقتی پیکر برادرم را آوردند مثل داماد شده بود؛ شهدا میدانستند. میدیدند و آماده بودند و به این طریق خانواده خود را آماده میکردند. آن زمان پاسدارها وقتی میآمدند خبر شهادت را بدهند سر خود را پایین میانداختند، اما ما میگفتیم بگویید ما خبر داریم و آماده بودیم.
پاسداران تعریف میکردند وقتی شهیدتان تیر خورده با یک نارنجک هفت نفر نیرو دشمن به درک واصل شدند و تا لحظه آخر در مقابل دشمن ایستادگی میکردند. امیدوارم خداوند به خانواده تمام شهدا صبر دهد واقعا انقلابی بود به قول مادرم که میگفت: «درخت اسلام، خون میخواهد، جوان میخواهد و باید از دین و میهن خود دفاع کنیم». یک بار نشد گلایه کند؛ همیشه میگفت: خدا را شکر میکنم که فرزندمان در راه اسلام به شهادت رسیدند و قرآن صبرم داده است.
ارسال نظر